به توکل ارباب
چای را تلخ میخورم
حالم شبیه اسمان است
وقتی بزرگ میشوی درد هایت هم بزرگ میشود
و حریف هایت هم بزرگ
ادمهای که اسمهاشان هم مرا میترساند
ولی چه غم
که مولایی من علی ست
حالم شبیه اسمان است و کلمه کم رنگ میشود در بیانم
حوصله حرف زدن با هیچکس را ندارم
حالا هستی و غم زیاد
بگذار بتازاند
اگر غم لشگر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم تازیم و بنیادش بر اندازیم
مدار نمیکنم که یاد گرفتم نجاتم در صداقت است
اهل سازش نیستم که سازم با نامرد هم ساز نمیشود
به توکل ارباب
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۳۹۲/۱۰/۰۵ ساعت 23:15 توسط @(مجیدباقری)@
|
چه روزها که یک به یک غروب شد نیامدی