خــــدا تنهاست

فریاد برآوردم خــــدا تنهاست

همه خندیدند،

گذشت...

دانستم مقصد بهشت بود نه خــــدا.


***********

میگن بارون رحمت الهیه ولی خدا دلش از دست ما آدما گرفته.

یادم باشد

یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد
نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد
خطی ننویسم که آزار دهد کسی را
که تنها دل من ؛ دل نیست

 

بیا دست قشنگ مهربانت را عصایی کن

بیا دست قشنگ مهربانت را عصایی کن که بر خیزم و شور انگیز و شوق آلود به دامان شقایق ها بیاویزم 
بدزدم تیشه ی فرهاد عاشق را و بی پروا چنان رعدی بنای سنگی غم را فرو ریزم 
بسازم کلبه ی عشقی بیان باغ فرداها و عاشق وار بر بام فکر طرحی دگر از عشق اندازم ونقش دیگری ریزم     بیا وا کن لبانم را به تکرار سرود عشق که من آن مرغ غمگین شب آویزم...

خوابی هزار ساله

به خوابی هزار ساله نیازمندم

تا فرسودگی گردن و ساق ها را از یاد ببرم

و عادت حمل درای کهنه ی دل را

از خاطر چشمها و پاها پاک کنم

دیگر هیچ خدایی

از پهنه مرا به گردنه نخواهد رساند

و آسمان غبارآلود این دشت را

طراوت هیچ برفی تازه نخواهد کرد