شبیه خاطراتم
من ان غریبه دیروز
اشنای امروز
و فراموش شده فردایم,
در اشنایی امروز مینویسم
تا در فراموشی فردا یادم کنی,
برای سالها مینویسم,
سالهای بعد که چشمان تو عاشق میشوند,
افسوس که قصه های مادر بزرگ درست بود
که همیشه یکی بود یکی نبود...
شاید سالها بعد در گذر جاده ها
بی تفاوت از کنار هم بگذریم
وبگوییم این غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود!









چه روزها که یک به یک غروب شد نیامدی