شمشیر خصم تارک حیدر شکسته است
 محراب، همچو لاله در خون نشسته است

فلک نجات و قائمه عرش کردگار
از موج خیز حادثه بى تاب و خسته است

آزادمرد صف شکن خیبر و احد
چشم از جهان و هر چه در او هست، بسته است

مولا چو شمع ز آتش بیداد آب شد
 تار حیات و رشته عمرش گسسته است

«تائب» کسى که درد دل خود به چاه گفت،
 از قید این جهان تبه کار رسته است