شب رفتنت عزيزم ، هرگز از يادم نميره
شب رفتنت عزيزم ، هرگز از يادم نميره
واسه ي هركي ميگم قصه شو آتيشش ميگيره
دل من يه دريا خون بود،چشم تو يه دنياترديد
آخرين لحظه نگاهت،غصه داشت باز ولي خنديد
شب رفتنت يه ماهي،توي خشكي رفت وجون داد
زلزله خيلي دلهارو،اون شب ازغصه تكون داد
غم ها اون شب شيشه هاي،خونه رو زدن شكستن!
پا به پام عكساي نازت ، اومدن تاصبح نشستن
تو چرا از اينجارفتي؟تو كه مثل قصه هايي...
گله ام از چه چيزي باشه؟ نه بدي نه بي وفايي
شب رفتنت نوشتي "شدي قربوني تقدير"
نقره ي اشكاي من شد ، دور گردنت يه زنجير
شب تلخ رفتن تو،گلدونامون اشكي بودن
قحطي سفيدي ها بود!همه انگارمشكي بودن
شب رفتنت كه رفتي ، گفتي ديگه چاره اي نيست
ديدم اون بالاها انگار ، عكس هيچ ستاره اي نيست
شب رفتن تو ياس ها ، دلمو دلداري دادن!
اونا عاشقن وليكن ، تنها نيستن كه زيادن!
بارون اون شب دست از رو چشمام بر نمي داشت
تا مي خواستم كه ببارم،هركسي مي ديد نميذاشت
شب رفتن تو رفتم ، سراغ تنها نوارت
اونكه واسم همه چي بود...آره تنها يادگارت
سرنوشت ما يه ميدون!زندگي اما يه بازي...
پيش اسم ما نوشتن : حقته...بايد ببازي!
شب رفتن تو خوندن ، واسه من همه لالايي
يكي مي گفت كه غريبي ، يكي ميگفت بي وفايي
شب رفتن تو ابرها ، واسه گريه م كم آوردن!
آشناها واسه زخم واشده ام مرهم آوردن
شب رفتن تو تسبيح ، ازدست گلدون ها افتاد
قلب آرزوهام انگار ، واسه ي هميشه وايساد
شب رفتن تو غربت اشتباهي اينجا پيچيد
دل تو بدون منظور ، رفت وخوشبختيمو دزديد
شب رفتن تو ديدم يكي از قناري ها مرد
فرداشم با دست قسمت ، اون يكي هم با خودش برد
شب رفتن تو چشمات ، راس راسي چه برقي داشتن!
اين همه آدم،چرا من؟ پس با من چه فرقي داشتن ؟!
شب رفتنت پاشيدن ، همه اشكام توي كوچه...
قولت رو آروم گذاشتم ، پيش قرآن ، لب طاقچه...
شب رفتنت دلم رفت پيش چشمايي كه خيسن...
پيش شاعرا كه دائم ، از مسافر مي نويسن
شب رفتن تو ديدم خيليه غماي شاعر...
روي شيشمون نوشتم : مي شينم به پات مسافر!
برو تا همه بدونن ، سفر هم اونقدرا بد نيست
واسه گفتن از من و تو هيچكي شاعري بلد نيست
چه روزها که یک به یک غروب شد نیامدی